وحیدوحید، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

وحید فرشته معصوم زندگیم

پیوند پر درد سر

چند روزی از هفتمین سال پیوند پر درد سر  ما گذشت و وارد سال هشتم زندگی شدیم. سه سالش با وجود تو متفاوت از گذشته شد . حمید بعد از یکسال تونست بلاخره رضایت بابا رو جلب کنه و 14/5/83  هر دوی ما به آرزومون رسیدیم . ماجرای آشنایی من وحمید خیلی طولانی و در عین حال جالبه که به جرات می تونم بگم واقعا قسمت بود.و گرنه من کجا و حمید کجا. بعدا که بزرگتر شدی و این چیزا رو درک کردی حتما برات تعریف می کنم . تا بدونی که مامان و بابا ،با عشق و در عین حال مخالفت یک لشکر بلاخره ازدواج کردند . اون روزها برای ما روزهای خوبی بود گر چه دیگران چشم به زندگی ما دوخته بودند و هر لحظه احتمال یک جنجال بزرگ رو می دادند ، ولی من و بابایی با هم زند...
15 مرداد 1390

ماه رمضان ،یاد آور خاطراتی شیرین

ماه رمضان سال 87 برای من روزهای به نسبت سخت و پر از استرسی  بود . لحظات انتظار بود برای من و حمیدجون. پسرک شیرین زبون من دقیقا 10 شوال یعنی 10 روز پس از ماه رمضان به دنیا اومد . مثل یک همچین روزهایی حسابی سنگین شده بودم راه رفتن  برام خیلی خیلی سخت شده  بود و مهمتر از همه اینکه انتظار دیدن روی مثل ماهت رو می کشیدم . حالا هر سال ماه رمضون که میشه  یاد اون روزها می افتم  و احساس می کنم که تو چقدر زود بزرگ شدی . اون موقع تا صبح بیدار می بودی و مدام از این ور به اونور می شدی انگار تو هم می خواستی  خودت رو برای ورود به این دنیای عجیب آماده کنی . همون روزها بود که  به خاطر شیطنت زیاد پارسا خاله مریم مجبور به است...
12 مرداد 1390

تنهایی

جمعه عصر بابایی رفت تا مثلا شنبه شب برگرده ، اما دیروز عصر تماس گرفت و خبر بدی بهمون داد تو جاده تصادف کرده بود هر چند مقصر بابایی نبوده ولی یک کوچولو ماشین خراب شده که باعث شد بابا دیشب نیاد و ما  دیشب روهم در تنهایی سپری کردیم . هر چند که دیگه بابت درس خوندای بابایی من و وحید جون کاملا به این شرایط عادت کردیم . بازم جای شکرش باقی است که خودش طوری نشده ولی خوب من خیلی عصبانی وناراحت شدم و دیروز با بابایی با عصبانیت صحبت کردم. خوب چیکار میشه کرد مهم اینه که ما هنوزم تنهاییم و خبری از اومدن بابایی نیست و مهم تر اینکه بابایی کاملا حالش خوبه . همون سالی که تو اومدی و زندگی ما یک جریان دیگه به خودش گرفت حمید جون د...
9 مرداد 1390

به وحید خیلی خوش گذشت

چهارشنبه صبح اداره بودم که مامان تماس گرفت و گفت قراره بیان خونمون  به حمید برای فراهم کردن یک سری تدارکات زنگ زدم وچون ماشین دست من بود قرار شد بیاد جلوی اداره و ماشین رو ببره . ساعت تقریبا 8و نیم شب مامان و داداش محمدو خانمش رسیدند بعد از احوالپرسی  وحید برای پذیرایی خیلی کمکم کرد بشقاب آورد شکلات ، شیرینی و ... هر چند در طی مسیر آوردن خودشم کلی به فیض می رسید  وحید طبق معمول  شیطنت کرد و اولین خسارتی که زد این بود که پایه میز کوچیک مبل رو یک کوچولو شکست ولی خوب به برکت وجود همراهاش دعوا نشد. بعد از شام رفتیم کافی شاپ دو گیلاس و جاتون خالی یک دل سیر بستنی خوردیم . ساعت تقریبا 12 و نیم شده بود  و وحید بلاخر...
8 مرداد 1390

بازم خرابکاری

دیروز تصمیم گرفتیم به جای پیاده روی شبانه با ماشین سری به پارک موزه بزنیم اول کار همیشه با خوبی و خوشی پیش میره  (البته جای تعجبه ) تصمیم گرفتم با موبایلم چند تا عکس از وحید بگیرم و امروز بزارم تو وبلاگش اما چشمتون روز بد نبینه وحید مدام تکون می خورد و صورتش رو به طرف من نمی کرد منم از این شرایط استفاده کردم و به جای عکس شروع کردم به فیلم گرفتن که یکدفعه به خودم اومدم و دیدم هر تکه گوشی یک طرف پرت شد  به حد انفجار رسیده بودم وحید زده بود زیر دستم و گوشی پرت شد منم بهش گفتم چرا این کار رو کردی که باز  زرنگی کرد و پارک رو گذاشت روی سرش   ای دل غافل خلاصه ما  دربه در جمع کردن قطعات گوشی و وحید مشغول گریه کردن یک ...
5 مرداد 1390

شعر دو کاج

سلام بر تو کاج همسایه   این شعر بسیار خواندنی سروده آقای محبت و از کتاب چهارم دبستان در کنار خطوط سیم پیام         خارج از ده دو کاج روئیدند سالیان دراز رهگذران              آن دو را چون دو دوست میدیدند یکی از روز های سرد پاییزی     زیر رگبار و تازیانه باد یکی از کاج ها به خود لرزید      خم شدو روی دیگری افتاد گفت ای آشنا ببخش مرا            خوب درحال من تامل  کن ریشه هایم زخاک بیرون است&nbs...
4 مرداد 1390

برای تو که نفسمی

حالا وقتی گریه می کنی اگه با داد نباشه خیلی نازی الان شیطون که میشی این مدلی میشی چشات برای پیدا کردن عامل فضولی مدام می چرخه بچه که بودی اینجوری گریه می کردی   اوایل تولدت اینجوری بودی به هیچ وجه ممکن ساکت نمی شدی اینقدرداد می زدی که کبود می شدی . وای چه روزهایی بود... جیگر مامان   ...
2 مرداد 1390