وحیدوحید، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

وحید فرشته معصوم زندگیم

خداحافظی که به انتها نرسید

1391/6/6 21:17
نویسنده : عفت جون
686 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلم . مامان دیگه خسته شده:

برو ادامه مطلب

میپرسی چرا؟ مامان واقعا کلافه شده خسته شده شاید به خاطر اینکه این چند سال خیلی نامردیها دید و تنهایی نتونست به جایی برسه به قول معروف یکدست صدا نداره. نامردیهایی که تو این دنیای کثیف تمومی نداره .از وقتی درسهام شروع شده بود دیگه حسابی تحت فشار بودم تو این شرایط شنیدن هر خبری که یک جورایی زور بود کلافم میکرد از قضا این اتفاق افتاد و من حسابی آتیش گرفنه بودم (اتفاق رو خصوصی بهت میگم ) متاسفانه اینجایی که ما ساکن شدیم آخر بی قانونیه از نظر خودشون خیلی قانونمندن اما ...این مساله باعث شد که ما تصمیم به انتقالی بگیریم آخه اگه بخوایم جابه جا بشیم باید قبل از رفتن تو به مدرسه باشه . بابایی افتاد دنبال انتقالی اوایل با کلی مخالفت روبرو شد اما اینقدر رفت که بلاخره اینجا راضی شد اولش کلی خوشحال شدم آخه از دست این شهر خسته شدم البته آدم خوب و بد همه جا پیدا میشه و از طرفی هر جا بری آسمون همین رنگیه اما اون موقع حالیم نبود فقط میخواستم برم . تهران اعلام نیاز کرده بود و بابایی واسه اینکه به مادر بزرگ نزدیک بشه اونجا رو انتخاب کرد تا اومدن جواب من آروم شده بودم هر چند ته دلم از دست بعضی آدمای تنگ نظر چشم و گوش بسته خسته بودم ولی انگار دلهره جمع کردن خونه زندگی و رفتن به تهران داشت به سراغم میومد .همش فکر میکردم حالا اگه کار من درست نشه اونموقع چیکار کنیم بابا بره تهران ما بمونیم ؟نمیدونم ؟؟؟؟کلی علامت سوال ؟؟؟؟؟درست موقع امتحانات پایان ترمم شده بود و همه این مسایل باعث شد که من ترم سختی رو پشت سر بزارم . فکر تنها موندن و ادامه تحصیل، کارم و مهمتر از همه تو من رو حسابی بهم ریخته بود هر چی بیشتر فکر میکردم کمتر نتیجه میگرفتم .فشارهای سیستم اداری هم که دیگه .... بلاخره  بابایی امسال رو به خاطر ما بیخیال شد و از انتقالی انصراف داد این بود که خداحافظی ما به پایان نرسید و امسال هم موندگار شدیم.آره دلم خوبه که بعدها اینها رو بخونی و ببینی که زندگی به این راحتیها نیست . گاهی اوقات مجبوری که تصمیمات سختی بگیری .بزرگترین آرزوم اینه که هیچ وقت گرفتار آدمای نامرد و عوضی نشی .اونموقع مجبوری مثل مامان غصه بخوری چون قظعا تو هم تنها خواهی بود و یکدست صدا نداره.

دوست دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

!
2 اسفند 91 1:12
ببخشیدا ولی چرا فکر میکنید خوندن مسایل خصوصی زندگیتون و دیدن لباسهای خونه بچه هاتون برای دیگران جالبه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!



فکر نمی کنم به شما ربطی داشته باشه شما اگه واست مهم نبود وارد وبلاگ نمی شدی و نمی خوندیش .اظهار نظر بی جایی کردی