وحیدوحید، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

وحید فرشته معصوم زندگیم

دخترا با دخترا ،پسرا با پسرا

سلام گل مامان . این روزها چپ میری راست میری همش میگی دخترا با دخترا .پسرا با پسرا .به من میگی باید بری موهات رو کوتاه کنی گیره سرت رو باز کنی اونوقت پسر میشی و با هم بازی می کنیم! یادت رفته کوچکتر که بودی کش سر یکی از دخترای مهد رو برداشته بودی و گیر دادی که موهات رو خرگوشی ببندم!خوب الیته یک کم به نفع منم شده هر موقع که چیزی خواستی میگم باید بری از بابایی بگیری آخه دخترا با دخترا پسرا با پسرا. سری هم به ادامه مطلب بزن:   چقدر خوابیدن خوبه ! مطالعه قبل از خواب خیلی شیرینه خوابیدن توی ماشین یک چیزه دیگه است (روی صندلی عقب به این حالت خوابیدی شاید عکسها خیلی گویا نباشه .ماشین در حال حرکت بود و ...
22 اسفند 1390

جشن روز مهندسی

جمعه شب به مناسبت روز بزرگداشت خواجه نصرالدین طوسی (5/12/1390) سازمان نظام مهندسی جشنی در تالار کیان ترتیب داده بود. من و تو بابایی ساعت تقریبا 7 شب رسیدیم تالار ازت کلی قول گرفته بودم که اونجا اذیت نکنی و تو هم طبق معمول قول قول قول دادی. نیم ساعت اول رو نشستی اما بعد از اون دیگه آرامش نداشتی مدام از سر و کله من یا بابایی بالا میرفتی  تا تونستی هم از فرصت استفاده کردی و مدام گفتی شیرینی می خوام و من برای سکوت تو ناچارا و علیرغم میل باطنیم به خواسته تو عمل می کردم .کاملا فهمیده بودی که من الان در شرایطی هستم که تو راحت می تونی ازم باج بگیری. تقریبا عصبی شده بودم تو تالار به اون شلوغی مدام باید حواسم بهت می بود که بیرون نری . خلاصه گلم ...
15 اسفند 1390

عاقبت کتابها

سلام گل مدتی نتونستم سری به وبلاگت بزنم این روزهای آخر سالم مثل همیشه کارای زیادی هست که ناتمام مونده و باید به پایان برسه . این روزها عاشق قیچی کردن شدی یک قیچی دستت میگیری و هر چی که دستت بهش رسید روزگارش رو سیاه می کنی . تقریبا شبی یک کتاب رو نابود میکنی شکلهاش رو در میاری و صبح روز بعد می بری مهد کودک . این قدر علاقه داری که حتی دیشب من رفتم بخوابم و تو همچنان مشغول قیچی کردن بودی و تا کارت تموم نشد نیومدی بخوابی. جمعه گذشته با هم رفتیم  برای شرکت در انتخابات و تو اونجا یک کاری کردی که کلی من شرمنده شدم .   می دونی چیکار کردی عزیزم ! من  یک لحظه ازت غافل شدم  و تو از فرصت استفاده کردی و همه چی رو بهم ریختی .رف...
15 اسفند 1390

تو منو می بخشی یا من تو رو ببخشم ؟

سلام عزیزم .فرشته معصومم . دیروز حالم خیلی بدبود وقتی رسیدم خونه اول یک قرص خوردم و رفتم که استراحت کنم برای تو هم سی دی پت ومت گذاشتم اصلا نمی تونستم بخوابم .این قدر از این دست به اون دست شدم تا بلاخره خوابم برد . تو زودتر از من روی مبل خوابت برده بود اما درست تو اوج خواب بودم که طبق روال معمول با گریه بیدار شدی و من که اصلا توان بلند شدن نداشتم به اجبار بلند شدم سرم خیلی درد می کرد می خواستی بری دستشویی . نمی دونم آخه چرا خودت نمی ری ؟ بعدم که گرفتی خوابیدی و من دیگه نتونستم استراحت کنم . به بابایی زنگ زدم اونم طبق معمول جلسه داشت .اسمش رو گذاشتم آقای جلسه ! احساس میکردم که نیاز به یک پیاده روی اساسی دارم به خصوص که دو روز گذشته هوا بارون...
30 بهمن 1390

گاهی باید لیوان آب را زمین بگذاری

استادي درشروع كلاس درس، ليواني پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت كه همه ببينند. بعد از شاگردان پرسيد به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند:50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم استاد گفت:من هم بدون وزن كردن، نمي دانم دقيقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من اين است: اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم، چه اتفاقي خواهد افتاد؟ شاگردان گفتند: هيچ اتفاقي نمي افتد. استاد پرسيد:خوب، اگر يك ساعت همين طور نگه دارم، چه اتفاقي مي افتد؟ يكي از شاگردان گفت: دست تان كم كم درد ميگيرد.. حق با توست. حالا اگر يك روز تمام آن را نگه دارم چه؟ شاگرد ديگري گفت: دست تان بي حس مي شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار ميگيرند و فلج مي شوند. و م...
10 بهمن 1390

محرم 90

سلام گلم این روزها خیلی سرم شلوغه و تقریبا مدتی طولانی است که نتونستم وب رو به روز کنم .دو تا عکس می خوام ازت بزارم که مربوط میشه به عصر روز تاسوعا در امامزاده سلطان محمد عابد. روز دوشنبه مورخ 14/9/90 هوا خیلی سرد بود و از اونجایی که همیشه  دوست داری دستکشهای مامان رو بپوشی  اینجا هم  دستهای مامان تقریبا در آستانه یخ زدن بود آخه عزیزم دستکشهای تو که دست من نمیشه !!! قربونت مامان ...
3 بهمن 1390