وحیدوحید، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

وحید فرشته معصوم زندگیم

بلاخره بغض آسمون ترکید - خدایا متشکرم

شاید این عنوان برای باران بیان بشه اما شنبه شب بلاخره بعد از سرماهای خشک و یک جورایی خسته کننده بغض آسمون این بار  با اومدن اولین برف ترکید و موجبات خوشحالی همه رو فراهم کرد. اون شب من و وحید جون رفته بودیم مراسم عزاداری و وقتی تموم شد و بیرون اومدم تقریبا احساس کردم که دیگه تمام استخونام یخ زده و نمی تونم راه برم خوب داخل حسینه خیلی گرم بود اما این هوای سرد به دنبال خودش پیامدهای خوبی داشت .صبح روز بعد وقتی از پنجره بیرون رو نگاه کردم همه جا سفید سفید شده بود .این قدر خوشحال شده بودیم که سه تایی صبحونه نخورده رفتیم برای برف بازی . مدتهاست که شهر یک چنین وضعیتی رو به خودش ندیده و همه اومده بودن بیرون . خدایا ممنونم. اینم چند تا ...
3 بهمن 1390

قول دادن و قول گرفتن

سلام گلم . مدتیه که نتونستم به وب سری بزنم بهخاطر اینکه بعد از برگشت از بندر عباس  به شدت مریض شدم  طوریکه که یک هفته حتی اداره نتونستم برم  . طی اون یک هفته که خونه بودم صبح بابایی تو رو می برد مهد هر چند دوست داشتم پیشم باشی ولی این قدر حالم بد بود که نمی تونستم جواب خواسته هات رو بدم البته سر ساعت 12 بابایی میومد دنبالت و تو رو بر می گردوند خونه و خودش می رفت .بعدش هم اینقدر پسر خوبی بودی که کاری به کار مامان نداشتی فقط سی دی میکی موس رو می خواستی بهد که تموم می شد میومدی کنارم روی تخت می خوابیدی . اصلا اذیتم نمی کردی . تمام مدت ماسک می زدم تا تو مریض نشی .وقتی هم میومدی پیشم بهت می گفتم مامان برو اون طرف ناراحت میشدی ...
14 دی 1390

خیلی دلم برات تنگ شده بود

روزهای تاسوعا و عاشورای دیگری هم به پایان رسید . وحید جون همانطور که قبلا گفته بودم شاید امسال اولین سالی بود که در تمام مراسم شرکت کرد و براش خیلی جالب بود. این چند روز رو خونه مامان جون بودیم آخه بابایی رفته بود تهران و ما تنها بودیم . روز جمعه بابایی برگشت و چون من ماموریت بندر عباس داشتم صبح زود شنبه وحید جون رو به همراه بابایی فرستادیم خونه  مجبور بودم وقتی خوابه ازش جدا بشم چون یقینا اگه بیدار می بود آروم نمی موند.خودم  ساعت سه و نیم پرواز داشتم .ماموریت ایندفعه خیلی دلم واسه وحید تنگ شد نمی دونم چرا اما انگار که این دفعه هر دوی ما به نسبت قبل بیشتر بیقرار شده بودیم. دوشنبه شب با تاخیر پرواز ساعت 2 نیمه شب رسیدم و امیر ا...
23 آذر 1390

آرزوی مادر

بارالهی خنده های کودکانه اش را همیشه همیشه مهمان لبانش کن و این شادی کودکانه اش را هم خانه نگاه معصوم و دوست داشتنی فرشته ات کن  و ببخش به وجودش نهایت شادی و سلامتی را. تو را سپاس.هزارران هزار بار سپاس ...
9 آذر 1390

وحید جون و محرم

  هر دم به گوش مي رسد آواي زنگ قافله ، اين قافله تا كربلا ديگر ندارد فاصله . حلول ماه محرم ، ماه پژمرده شدن گلستان فاطمه تسليت باد . التماس دعا   سلام عسلم .از دیروز عصر تا آخر شب اینقدر حرف زدم و سوال پاسخ دادم که آخر مجبور به خوردن قرص جهت رفع سر درد شدم . لابد می پرسی برای چی ؟ ادامه مطلب رو بخون تا بفهمی . دیروز از اداره اومدم دنبالت و با هم رفتیم خونه وقتی رسیدیم جلوی خونه و پیاده شدی خواستم در خونه رو باز کنم که یکدفعه گفتی مامان شتر. نمی دونم چطوری تو اونا رو از آخر کوچه دیدی آخه شتر هاتوی خیابون اصلی بودند. منم بهت گفتم می خوای اونارو ببینی و تو گفتی آره .خلاصه تمام طول کوچه من دنبالت دویدم تا شترها رو ببینی .دا...
8 آذر 1390

وحید در محل کار مامان

روز شنبه 28 /8/90 ساعت تقریبا 13 بود که به دلیل یک کار فوری مجبور شدم بعد از زمان تعطیلی برای انجام کار اداره بمونم  از اونجایی که حمید جون تاساعت 5 سر کار بود به ناچار رفتم دنبال وحید و آوردمش اداره .اول که به هیچ کس حرف نمی زد ولی کم کم شروع کرد به شلوغ کاری .دو بار که من رو به بهانه ...بلند کرد. همه ماژیکها رو همکارا جمع کردن و دادن به وحید تا مشغول نقاشی کشیدن بشه. خاله مریم یک مهر بهش داد قرار شد با اون بازی کنه حالا یک عکس میزارم تا ببینید چطوری با این مهر بازی کرد. آخر سر هم که دیگه حسابی خسته شده بود گفت من دیگه میرم مامان. ...
30 آبان 1390

کادوی تولد

دیروز مهد کودک وحید جون برای همه بچه های متولد مهر و آبان جشن تولد برگزار کرده بود. وقتی رفتم دنبالش یک عالمه کادو دستش بود و کلی خوشحال.جالب تر اینکه باهره جان دیروز رفته بود مهد تا وحید رو ببینه و براش یک هواپیمای خوشگل خریده بود که باید بگم دستش درد نکنه. وحید جون این هواپیما رو خیلی دوست داره .حتی دیشب هم که با بابایی رفتیم سری به باهره و مامان و باباش بزنیم هواپیما رو با خودش آورده بود. کتاب از طرف عاطفه جون. اشکال از طرف خاله خدیجه و پازل که اونطرفش  وایت برد از طرف مدیریت مهد. دست همه درد نکنه. دوستت دارم و بازم تولدت مبارک. ...
30 آبان 1390