وحیدوحید، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

وحید فرشته معصوم زندگیم

قول دادن و قول گرفتن

1390/10/14 11:43
نویسنده : عفت جون
313 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم . مدتیه که نتونستم به وب سری بزنم بهخاطر اینکه بعد از برگشت از بندر عباس  به شدت مریض شدم  طوریکه که یک هفته حتی اداره نتونستم برم  . طی اون یک هفته که خونه بودم صبح بابایی تو رو می برد مهد هر چند دوست داشتم پیشم باشی ولی این قدر حالم بد بود که نمی تونستم جواب خواسته هات رو بدم البته سر ساعت 12 بابایی میومد دنبالت و تو رو بر می گردوند خونه و خودش می رفت .بعدش هم اینقدر پسر خوبی بودی که کاری به کار مامان نداشتی فقط سی دی میکی موس رو می خواستی بهد که تموم می شد میومدی کنارم روی تخت می خوابیدی . اصلا اذیتم نمی کردی . تمام مدت ماسک می زدم تا تو مریض نشی .وقتی هم میومدی پیشم بهت می گفتم مامان برو اون طرف ناراحت میشدی ولی خوب حرف گوش میدادی و می رفتی عقب. آخه دوست داشتی مثل همیشه باهات بازی کنم بغلت کنم و کلی ازت (به قول خودت )بوس صدادار و  آبدار بخورم ولی خوب اصلا شرایط انجام این کار نبود . چون خیلی دوست داشتی همیشه دستت یا سرت رو بوس می کردم .بعدا که خوب شدم همش بهم می گفتی مامان حالا می تونی منو بوس کنی دیگه مریض نیستی !!! بعدشم می پرسیدی خوب منم می تونم تو رو بوس کنم ؟ قربونت بشم مامان که اینقدر مهربونی ،البته  به خودم رفتیچشمک .(قابل توجه بابایی )

جدیدا یاد گرفتی با کوچکترین اتفاق سریع شروع می کنی به قول دادن و یا قول گرفتن . انگشت کوچیکت رو دور انگشت کوچیک طرف مقابل حلقه می کنی و بعدش میگی قول قول قول که مثلا من دعوات نکنم یا تو دیگه من رو اذیت نکنی .

چند تا عکس از سایت مهد کودک ذخیره کردم که مربوط میشه به فعالیتها و جشن تولدی که در مهد برگزار شد.

راستی الان که دارم می نویسم هوا به شدت سرده و داره برف میاد . خدایا میشه زود تموم نشه .من عاشق این جور هوایی هستم که متاسفانه در این منطقه کمتر به چشم می خوره .

 

عاشق درست کردن آدم برفی هستم .یادمه بچه که بودیم من و دایی محمد و بچه های همسایه  آدم برفی درست می کردیم .الان همه بزرگ شدن و هر کی رفته سر زندگیه خودش و من از همشون دور افتادم .انگار همین دیروز بود دقیقا صحنه درست کردن آدم برفی رو یادمه بدون هیچ کم و کاستی .ای وای ،واقعا یادش بخیر.ببخشید که من رفتم سراغ گذشته ها بهتر قدر زمان حال رو بدونیم تا بعدا افسوس نخوریم. اما عکسهای وحید جون:

آخه چرا همیشه اخم می کنی .بخند تا دنیا بهت بخنده.

مهربونم دوستت دارم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سينا و كيميا
15 دی 90 11:44
قربون تو پسر مهربون . آفرين كه اينقدر مواظب مامان خوب و مهربونت هستي عزيزم.
ثمین
18 دی 90 12:43
سلاااااااااااااااااااااااااام
دلم براتون تنگ شده بود، اومدم یه سلام کنم و برم


سلام عزیزم ممنون ببخشید که من این روزها خیلی کار دارم و کمتر به وبلاگ دوستان سر می زنم .
نگين
22 دی 90 11:50
سلام اميدوارم هميشه خوب باشين .ممنون كه سر ميزند و اظهار لطف ميكنيد . پيرو فرمايشاتتون عرض كنم . تعلقات خاطر و ذهنيت قشنگي كه ما از دوران بچگيمون داريم واقعا قشنگه ان رو نه من بلكه دوستان خوبي مثل شما كه لطف دارند و اظهار نظر يا تلگراف يا برخوردي كه با دوستان دارم كاملا ميشه فهميد . و انصافا هم دوران طلايي زندگيمون بود .پاينده باشيد