وحیدوحید، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

وحید فرشته معصوم زندگیم

بلاخره بعد از مدتها تونستم برگردم

1391/5/17 17:14
نویسنده : عفت جون
687 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلم نیدونم از کجا باید شروع کنم ساله گذشته با همه خوبیها و بدیهاش گذشت روزهای آخر اسفند مامان جون اومد خونمون قرار بود بریم لرستان . لحظه سال تحویل در قلعه فلک الافلاک بودیم . اونجا اولش خیلی گریه کردی و همه ما رو ناراحت کردی . نمیدونم شاید به خاطر خستگی راه بود .بعد از سال تحویلم رفتی با بچه هایی که اونجا بودند نقاشی یادگاری کشیدی . مسافرت ما تا 13 طول کشید . هر دو تامون حسابی به مامان جون عادت کرده بودیم وقتی روز خداحافظی فرا رسید خیلی گریه کرذم و ا زش خواستم برامون دعا کنه سال جدید سال خوبی باشه . رسیدیم خونه و دوباره کار و کار و کار...

عزیزم از کجا برات بگم .من همیشه دوست داشتم ادامه تحصیل بدم قبل از سال دانشگاه فردوسی مشهد ثبت نام کردم و روزهای اخر سال نتایج اعلام شد و من قبول نشده بودم یک جورایی ناراحت شدم و دلگیر از خودم و گله مند از خدا (ما همیشه زود قضاوت میکنیم و به درگاه خدا شاکی )هر چند خیلی زود فراموش کردم و به زندگی ادامه دادم و گفتم سال دیگه. کار و فعالیت دوباره شروع شد .فروردین زودتر از اونی که فکر کردم تموم شد و ما وارد اردیبهشت شدیم ماهی که هیچ وقت از خاطرم محو نخواهد شد و همیشه  و تا ابد برام باقی خواهد ماند . روز نهم اردیبهشت اداره بودم کیفم رو برداشتم تا کاغذهای اضافی رو دور بریزم یکی از اون کاغذها رمز ورودی ثبت نامم تو دانشگاه فردوسی بود. نگاهی انداختم و از وسط نصف کردم که بندازم دور ولی یکدفعه به ذهنم رسید که سری یه سایت بزنم و با رمز ورودم وارد شدم دیدم نوشته با ثبت نام شما موافقت شده نمیدونی چه حالی شدم درست لحظه ای کاغذ رو برای همیشه داشتم از بین میبردم.....وای خدای من .اول خیلی خوشحال شدم اما یکدفعه همه  چی خراب شد مهلت ثبت نام تا 27 فروردین بود و الان 11 اردیبهش بود . هر چی تماس گرفتم نتونستم رضایت آموزش رو جلب کنم میگفتند خیلی دیر شده کلاسها شروع شده و الان ثبت نام نمیکنیم.

به بابایی زنگ زدم و اونم گفت آخه چرا زودتر نرفتی ؟؟؟!!!!

وقتی رسیدم خونه خیلی گریه کردم تا اینکه بابایی رسید و کلی بهم دلداری داد روز بعد تو رو گذاشتم خونه مامان جون و صبح زود جلوی دفتر رییس بودم بلاخره تونستیم رضایتش رو جلب کنیم و مجوز ثبت نام رو ازش گرفتیم و اینطوری شد که مامان بعد از مدتها فاصله بلاخره تونست ادامه تحصیل بده این ترم خیلی کوتاه و فشرده بود خیلی اذیت شدم درسها به  غایت سخت و فشرده تا 4 مرداد امتحاناتم طول کشید و بلاخره یک ترم با همه سختیهاش تموم شد . به تو به بابا به خودم سخت گذشت . درس خوندن با زندگی و کار واقعا سخت بود و من از این ترم خیلی رضایت نداشتم. دست تو و بابایی درد نکنه که خیلی کمکم کردین.

راستی دایی محمد نیمه شعبان رفت سر خونه زندگیش .براشون آرزوی خوشبختی دارم.

خوب نی نی من دیگه خسته شدم بازم میام هنوز خیلی حرفها هست که باید برات بگم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

نی نی خدمت
17 مرداد 91 18:28
سلام اگه دوست دارید برای عکسای وحید جان کلیپ داشته باشید یا وقتی وبتون رو باز می کنید صدای عزیزتون رو بشنوید یا... به نی نی خدمت سری بزنید با تشکر مدیر نی نی خدمت http://ninkhedmat.niniweblog.com
نیلوفر
21 مرداد 91 10:56
´´´´´´´´´´´´´´¶´¶¶´¶¶ ´´´´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶ ´´´´´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶ ´´´´´¶¶ ´´´´´´´´´´´´´´´´´ ´¶¶ ´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶ ´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶ ´´¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶ ´¶´´´´´´´´´´´´|´|´|´´´ ´´´´´´´´´´¶ ´¶´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´´´´´´´´´´¶ ´¶´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´´|´|´|´ ´´¶ ´¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶´´´´´´´¶¶¶¶´´´´¶ ´¶´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´¶¶¶´¶´´´´¶ ´´¶´´´´´´´´¶¶¶¶¶´¶´´´´´¶¶¶¶¶¶´´´¶ ´´¶¶´´´´´´´¶´´´´´¶´´´´¶¶¶¶¶¶´´´¶¶ ´´´¶¶´´´´´´¶´´´´¶´´´´¶¶¶¶´¶´´´´¶ ´´´´¶´´´´´´¶´´´¶´´´´´¶´´´¶´´´¶ ´´´´¶´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´¶´´¶´´¶¶ ´´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶´´¶ ´´´´´¶¶¶´´´´´´´¶¶¶¶¶´´´´´´¶ ´´´´´´´´¶¶¶´´´´´¶¶´´´´´´´¶¶ ´´´´´´´´´´´´¶¶´´´´´¶¶¶¶¶¶´ ´´´´´´´´´´¶¶´´´´´´¶¶´¶ ´´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´´´¶´¶¶ ´´´´´´´´´¶´´¶¶´´´´´¶´´´¶ ´´´´¶¶¶¶¶¶´¶´´´´´´´¶´´¶´ ´´¶¶´´´¶¶¶¶´¶´´´´´´¶´´´¶¶¶¶¶¶¶ ´´¶¶´´´´´´¶¶¶¶´´´´´¶´¶¶´´´´´¶¶ ´´¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´´´´¶ ´´´¶¶´´´´´´´´¶´´´¶´´´´´´´´´´´¶ ´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ****************************** سلام مامان وحیدجون .خوبی؟به وبلاگم بیایید و به کوچولوم رای بدید چیزی نمونده منتظرم
مامان سینا
24 مرداد 91 23:57
سلام خانم خانم!آفرین به اینهمه همتت انشاالله همیشه موفق باشی عزیزم


ممنونم