عاقبت کتابها
سلام گل مدتی نتونستم سری به وبلاگت بزنم این روزهای آخر سالم مثل همیشه کارای زیادی هست که ناتمام مونده و باید به پایان برسه . این روزها عاشق قیچی کردن شدی یک قیچی دستت میگیری و هر چی که دستت بهش رسید روزگارش رو سیاه می کنی . تقریبا شبی یک کتاب رو نابود میکنی شکلهاش رو در میاری و صبح روز بعد می بری مهد کودک . این قدر علاقه داری که حتی دیشب من رفتم بخوابم و تو همچنان مشغول قیچی کردن بودی و تا کارت تموم نشد نیومدی بخوابی.
جمعه گذشته با هم رفتیم برای شرکت در انتخابات و تو اونجا یک کاری کردی که کلی من شرمنده شدم .
می دونی چیکار کردی عزیزم ! من یک لحظه ازت غافل شدم و تو از فرصت استفاده کردی و همه چی رو بهم ریختی .رفته بودی کلید روی رابط برق رو فشار دادی و برق سیستم های کامپیوترهایی که به اون وصل بود رو قطع کردی و من زمانی متوجه شدم که فردی که پشت کامپیوتر بود یک جورایی تعجب کرده بود و دنبال علت خاموش شدن کامپیوتر می گشت .ای وای از دست تو .تا حالا جلوی این همه آدم اینجوری ضایع نشده بودم .
قربونت برم که در نهایت آروم بودن هم خرابکاری می کنی.
دوستت دارم گلم .