وحیدوحید، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

وحید فرشته معصوم زندگیم

کافی شاپ

دو شب پیش رفتیم کافی شاپ دو گیلاس بستنی خوردیم روی تخت نشستیم و تو تا تونستی روی تختها پریدی هر چی هم می گفتیم بشین فایده نداشت خیلی خوشحال بودی آخر سر هم که می خواستیم بیام بیرون رفتی جلوی میز و همه کارتهای روی میز رو برداشتی خلاصه هر چی اصرار کردیم بزار گوش ندادی گر چه طرف گفت عیب نداره اما ما کلی شرمنده شدیم . خیلی دوست دارم مامان 
14 تير 1390

وقتی کوچولو بودی

یادمه خیلی زود  راه رفتی تقریبا 7 ماهه بودی که با گرفتن وسایل راه می رفتی اونموقع یک پرستار داشتی که توی خونه مواظبت بود . اولین بار در تاریخ 21/4/88 رفتی مهد کودک . تقصیر پرستار بود مدام می گفت نمی تونم بیام و من و بابا که هیچ کس رو نداشتیم چاره ای جز مهد نداشتیم . یک مربی داری که اسمش خدیجه یوسفی است اینقدر دوسش داری که تا چند وقت پیش بهش می گفتی مامان خدیجه. یکبار خواستم جای مهد رو عوض کنم وای چیکار کردی با ما این قدر جیغ و داد کردی که ناچارا بردیمت همون مهد نی نی گل . توی مهد بهترین دوستت مبینه هر جا می ری فقط اسم مبین رو می یاری . وقتی می خواستیم از پوشک بگیریمت می رفتی دستشویی و من شعر گل گل گل گل از همه رنگ رو برات می خوندم. ...
7 تير 1390

ترک عادت

این روزها برای وحید روزهای سختیه . اون خیلی وابسته به شیشه است اما الان دو روزه که به صورت جدی دارم ترکش می دم همش به خاطر خودشه همه به من میگن تو خیلی سنگ دلی اما نمی دونن که اون لحظه ای که تو بهانه می گیره و گریه می کنی چی تو دل من می گذره .یک عادت خیلی بدی داری اونم اینکه شیشه رو توی دهنت می کنی و اگه کسی کاری باهات نداشته باشه ساعتها اونو توی دهنی می ذاری و این باعث میشه که آب دهنت بره تو شیشه و .... شاید یک دلیل آفت دهنت همین باشه اینقدر اذیت بودی که هیچی نمی تونستی بخوری مدام می گفتی دندونم شکسته  تازه خوب شدی و من و بابا تصمیم گرفتیم که دیگه بهت شیشه ندیم خدا کمکمون کنه امروز تو عادت داری صبح و عصر بعد بیدار شدن و ظهر که از ...
7 تير 1390

منو عصبانی کردی

چندروزیه وقتی از خواب  پا می شی با همه دعوا داری داد می زنی گریه میکنی  دیروز عصر هم همین کارا رو می کردی و این منجر به این شد که روی فرش خرابکاری کنی  طاقت منم تموم شده بود این قدر زده بودی توی صورتم که واقعا از دستت خسته شده بودم این کارم که دیگه .... دیروز با بابایی تنها رفتی بیرون واسه تعویض دفترچه بیمه عکس گرفته بودی اما من چون ناراحت بودم باهاتون نیومدم تو بزرگ شدی اما هنوزم مامان رو اذیت می کنی اونم بی دلیل .
6 تير 1390