نمی خوام نفس بکشم
دیشب بد جوری نفس می کشیدی هنوز نخوابیده بودی بهت گفتم میزاری قطره تو بینیت بریزم گفتی نه . وقتی دیدم به سختی نفس می کشی ناچارا متوسل به زور شدیم من گرفتمت و بابا قطره تو بینیت ریخت بلند شدی و کلی گریه کردی و گفتی من که بهت اجازه ندادم بهش گفتم آخه نمی تونی نفس بکشی حالا دیگه راحت شدی در حالیکه قطره دستش بود گفت : نمی خوام نفس بکشم ، نفس خوب نیست . چه عالمی داری مامان جون . برای اینکه آروم بشه گفتم باشه مامان نفس نکش . هر طور راحتی !!!!
به هر حال من دوست دارم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی