دلم گرفته
پسرک من امروز مریض شده اول صبح حالش زیاد خوب نبود بردمش مهد و سفارش کردم اگه حالش بد شد به من خبر بدن. ساعت تقریبا 9و نیم بود که نوای دلنشین گوشیم بلند شد و حامل خبر بدی بود وقتی دیدم شماره مهد کودکه دلم ریخت پایین .سریع مرخصی گرفتم و خودم رو رسوندم مهد وقتی دیدمش که اونجا خوابیده خیلی دلم گرفت از این بابت که شرایط زندگییه امروزی طوری شده که من نتونم الان که پسرم بهم احتیاج داره پیشش باشم . بغلش کردم و بردم توماشین سریع خودم رو رسوندم خونه تا دفترچه وحید رو بردارم و با بابایی ببرمش دکتر . در حالیکه کاملا بی حال بود و سرش روی شونم میگفت مامان من دکتر نمی یام ،من آمپول نمی خوام ...تمام این مدت بغلم بود و می گفت بغل بابا نمی رم. داروهاش رو گرفتیم و رفتیم خونه . به بابایی سفارشات لازم رو کردم و بعدم پیش به سوی اداره و کار و کار و کار ....همش کار. وحید جون الان خوابیده . خدایا پسر شیطون من رو زودتر خوب کن من طاقت دیدن این شرایط رو ندارم . باز خوبه که شرایط کاری حمید جون طوریه که تونست خونه بمونه و مراقبت از وحید رو تا اومدن من به عهده بگیره. زودتر باید خوب بشی و دوباره شیطونی کنی دلم از صبح که تو بی حال بودی گرفته.
خدا کنه وقتی رسیدم خونه حالش بهتر شده باشه.