تعویض ماشین
اون شب که ماشین رو عوض کردیم بر خلاف من تو خیلی ذوق کرده بودی همیشه تو رو دست کم میگرفتم فکر میکردم هنوز متوجه این طور تغییراتی نمیشی وقتی با بابا از بنگاه اومدین من اومدم پایین پیش شماها و تو رو دیدم که در اوج خوشحالی و خندان به من گفتی مامان ببین اون ماشین رو دادیم به آقا این رو سوار شدیم دست منو گرفتی و گفتی بیا ببین چقدر خوشگله من اون موقع اصلا حواسم دیگه به ماشین نبود این قدر تو زبون ریختی که جذب حرفای تو بودم یادمه بهت گفتم بریم اون یکی ماشین رو از آقا بگیریم ولی تو داد زدی و گفتی نه این خوبه ! خلاصه که تازه فهمیدم تو هم بزرگ شدی و باید بهت حق انتخاب داد. جالب اینجاست که این قدر تصویر ماشین تو ذهنت هست که تو خیابون وقتی مثل اون میبینی کلی ذوق کرده و میگی مثل مال ماست.
دوست دارم طوطی زندگی ، مامان
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی