ماه رمضان ،یاد آور خاطراتی شیرین
ماه رمضان سال 87 برای من روزهای به نسبت سخت و پر از استرسی بود . لحظات انتظار بود برای من و حمیدجون. پسرک شیرین زبون من دقیقا 10 شوال یعنی 10 روز پس از ماه رمضان به دنیا اومد . مثل یک همچین روزهایی حسابی سنگین شده بودم راه رفتن برام خیلی خیلی سخت شده بود و مهمتر از همه اینکه انتظار دیدن روی مثل ماهت رو می کشیدم . حالا هر سال ماه رمضون که میشه یاد اون روزها می افتم و احساس می کنم که تو چقدر زود بزرگ شدی . اون موقع تا صبح بیدار می بودی و مدام از این ور به اونور می شدی انگار تو هم می خواستی خودت رو برای ورود به این دنیای عجیب آماده کنی . همون روزها بود که به خاطر شیطنت زیاد پارسا خاله مریم مجبور به استراحت شده بود و نمی تونست سر کار بیاد. وای خدایا از اون روزها سه سال گذشته . یادش بخیر .
امیدوارم سالهای سال زنده باشی .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی